چراغسازی کردن. چراغ کردن. چراغ درست کردن. چراغ فراهم کردن: غمش در کوچۀ تاریک دل دشوار می آید چراغ از آه سازم تا براه او نهم آنجا. شفای اصفهانی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغ کردن شود
چراغسازی کردن. چراغ کردن. چراغ درست کردن. چراغ فراهم کردن: غمش در کوچۀ تاریک دل دشوار می آید چراغ از آه سازم تا براه او نهم آنجا. شفای اصفهانی (از ارمغان آصفی). رجوع به چراغ کردن شود
دراز گردانیدن. طولانی کردن. مشروح و مفصل یاد کردن. تفصیل دادن: این دراز از آن دارم که تا مقرر گردد که من در این تاریخ چون احتیاط می کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681). - دراز داشتن سخن، طولانی کردن آن: بدو گفت شاه آنچه دانی ز راز بگوی و مدار این سخن را دراز. فردوسی
دراز گردانیدن. طولانی کردن. مشروح و مفصل یاد کردن. تفصیل دادن: این دراز از آن دارم که تا مقرر گردد که من در این تاریخ چون احتیاط می کنم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681). - دراز داشتن سخن، طولانی کردن آن: بدو گفت شاه آنچه دانی ز راز بگوی و مدار این سخن را دراز. فردوسی
دارو ترتیب دادن برای مداوا، علاج کردن. چاره کردن: نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد به گنج و سپاه. اسدی. کید (پادشاه هند) دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم. سعدی
دارو ترتیب دادن برای مداوا، علاج کردن. چاره کردن: نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانْش سازد به گنج و سپاه. اسدی. کید (پادشاه هند) دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم. سعدی
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن: چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ. فردوسی. من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان. فردوسی. سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره به جنگ. اسدی. ، اقامت کردن. توقف کردن: چو آید بر این باش و مسگال جنگ چو خواهی که ایدر نسازددرنگ. فردوسی. بدان تا برادر بترسد ز جنگ چو تنها بماند نسازد درنگ. فردوسی. ، دقت کردن. تأمل کردن: که دانا به هر کار سازد درنگ سر اندر نیارد به پیکار تنگ. فردوسی
تأخیر و تأنی کردن. مولیدن. کندی نمودن: چو سازی درنگ اندر این جای تنگ شود تنگ بر تو سرای درنگ. فردوسی. من اینک پس اندر چو باد دمان بیایم نسازم درنگ و زمان. فردوسی. سپهدار گفتا چه سازی درنگ بیارای رفتن پذیره به جنگ. اسدی. ، اقامت کردن. توقف کردن: چو آید بر این باش و مَسْگال جنگ چو خواهی که ایدر نسازددرنگ. فردوسی. بدان تا برادر بترسد ز جنگ چو تنها بماند نسازد درنگ. فردوسی. ، دقت کردن. تأمل کردن: که دانا به هر کار سازد درنگ سر اندر نیارد به پیکار تنگ. فردوسی
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید. - داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن: کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد. محسن تأثیر. و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید. - داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن: کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد. محسن تأثیر. و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن: زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام. فردوسی. دام هم از ما بساختندچو دیدند سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان. ناصرخسرو. بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا. ناصرخسرو. دام و دد را دام میسازی و باز دام تست این گنبد بسیارفن. ناصرخسرو. نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن. عطار. علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز. اوحدی. ، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن: زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام. فردوسی. دام هم از ما بساختندچو دیدند سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان. ناصرخسرو. بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا. ناصرخسرو. دام و دد را دام میسازی و باز دام تست این گنبد بسیارفن. ناصرخسرو. نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن. عطار. علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز. اوحدی. ، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی